چن شب پیش نشستم پستای قدیمی رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که چقدر کور و احمق بودم و خوشبختیای زندگیمو نمی دیدم. و البته تلاش هام برای نوشتن چقدر افتضاح و غیر واقعی بوده مثل یک سری متن ها درباره ی گرایش ادما که به خاطر یه فن فیکشن نوشته بودم یا یه متن بود که برای یه ترنس و مادرش نوشته بودم چقدر تو همچین جَو ها بودیم وقتی تینیجر بودیم و چقدر الان زندگی رو می بینم و متوجه ایم که اصلا فرقی نداره آدما چی باشن اونا به هرحال قوی و آدمن و از پس همه چی تو زندگیشون بر میان ,پستای,قدیمی ...ادامه مطلب